English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1154 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
number one <idiom> U برای دل خودش
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
answers U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answer U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
powering U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
lap chart U جدول زمانی برای هر دور
He has grown into a man . U برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
cpu U کل زمانی که CPU برای پردازش دستورات نیاز دارد
machined U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machine U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machines U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
holds U پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
lease U نوشتهای برای واگذاری یک قطعه در یک زمانی به جای پرداخت قیمت
hold U پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
leases U نوشتهای برای واگذاری یک قطعه در یک زمانی به جای پرداخت قیمت
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
current asset cycle U زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
takedown U مدت زمانی که یک وسیله جانبی آماده برای کار دیگری میشود
cut corners <idiom> U [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
pert U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
dial in modem U مودمی که خودکار پاسخ میدهد و در هر زمانی برای دستیابی به سیستم قابل استفاده است
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
under lease U وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
baud rate U وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
MCA U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
baud U وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
mttr U متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
slices U مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
slice U مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
identities U عدد یکتا که توسط کلمه رمز استفاده می شدو تا برای کاربر مشخص کند چه زمانی وارد سیستم شود
identity U عدد یکتا که توسط کلمه رمز استفاده می شدو تا برای کاربر مشخص کند چه زمانی وارد سیستم شود
a person of high standing U آدمی بالا مقام [پر احترام]
uptime U پریود زمانی که در طول ان یک سیستم کامپیوتر فعال است یا صحیح عمل میکندیک دوره زمانی که تجهیزات بدون خرابی کار می کنند
He's one of a kind. U او [مرد] آدمی منحصر به فرد است.
propagation delay U 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
ppm U Position Pulse مدولاسیون یا تلفیق زمانی پالس که دران مقدار نمونه لحظهای موج موقعیت زمانی یک پالس را مدوله میکندodulation
soft touch U آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
step frame U استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
What she wears speaks volumes about her. U به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
drinker’s nose U آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
red-nose U آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
boozer's nose U آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
assembly U 1-زمانی که طول می کشد تا برنامه اسمبلی یک برنامه را ترجمه کند. 2-زمانی که اسمبلر برنامه را از زبان اسمبلی به کد ماشین تبدیل میکند
preemptive multitasking U حالت چندکاره که سیستم عامل یک برنامه را برای مدت زمانی اجرا میکند و پس کنترل را به برنامه بعدی میدهد به طوری که برنامه بعدی وقت پردازنده را نخواهد گرفت
Luddites U هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
Luddite U هریک از کارگرانی که ماشینهای نساجی را چون نیاز به کارگر را کم میکردند درهم میشکستند آدمی که با دگرگونیهای فنی و صنعتی مخالف است
quartz clock U بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
himself U خودش
herself U خودش
itself U خودش
herself U خود ان زن خودش را
in his own name U بخاطر خودش
in his own name U به اسم خودش
to his own profit U بفایده خودش
in his own hand writing U بخط خودش
in his own similitude U مانند خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
in his own similitude U بصورت خودش
It is her all right. U خود خودش است
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
kiosk U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
badminton U بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
insitu U واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
simultaneeity U هم زمانی
time sense U حس زمانی
whilom U یک زمانی
eternities U بی زمانی
eternity U بی زمانی
monomial U یک زمانی
onetime U یک زمانی
contemporaneousness U هم زمانی
on <prep.> U در [زمانی]
sometime U یک زمانی
timeline U خط زمانی
time limits U حد زمانی
synchronization U هم زمانی
synchrony U هم زمانی
temporal U زمانی
time limit U حد زمانی
schedule U برنامه زمانی
time frames U چارچوب زمانی
throughput time U اشتراک زمانی
lag U تاخیر زمانی
time preference U ارجحیت زمانی
time yield limit U حد تسلیم زمانی
lagged U تاخیر زمانی
time table U جدول زمانی
lags U تاخیر زمانی
time priority U اولویت زمانی
time study U بررسی زمانی
time base U مبدا زمانی
time yield U تسلیم زمانی
timer switch U کلید زمانی
time bar U محدودیت زمانی
scheduled U برنامه زمانی
time U زمانی موقعی
mechanical time fuze U ماسوره زمانی
timetrend U روند زمانی
time constant U ثابت زمانی
time preference U رجحان زمانی
time slice U برش زمانی
schedules U برنامه زمانی
time preference U ترجیح زمانی
time path U مسیر زمانی
temporal sign U علامت زمانی
temporal maze U ماز زمانی
time schedule U برنامه زمانی
discrete time U با گسستگی زمانی
time score U نمره زمانی
vintage model U الگوی زمانی
timed U زمانی موقعی
lapsing U فاصله زمانی
time series U سریهای زمانی
unit of time U واحد زمانی
lapse U فاصله زمانی
in a short time U در اندک زمانی
time frame U چارچوب زمانی
clock paradox U پارادکس زمانی
no longer U نه دیگر [زمانی]
time priority U تقدم زمانی
lapses U فاصله زمانی
time quantum U ذره زمانی
continuous time U با پیوستگی زمانی
no longer U نه بیشتر [زمانی]
spatiotemporal U فضایی و زمانی
timeline U تسلسل زمانی
time division multiplexing U تسهیم زمانی
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1gorse melatonin
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com